!!! واااااااای، چه دوقلوهای نازی

مامانم سال 87 مدیر مهد کودک بود. اونجا یکی از کارایی که به بچه ها یاد می داد، کار با کلیشه بود و حالا داره اون رو به منم یاد میده. خوش  به حالم!! ...

اینم بچه ها در حال کار با خمیر بازی. البته میز و صندلیشون رو گذاشتن کنار و روی زمین نشستن دارن کار میکنن. خب خیلی خاکی هستن دیگه!!! ...

چند روز قبل مامان دوقلوها کار با خمیر بازی رو به بهشون یاد داد. اینم از اولین کارای زهرا خانومه. یه آدمک که خودش اون رو ساخته. انصافا برای بار اول، خیلی قشنگ شده: ...

روز پنج شنبه (1392/12/8) برا ویزیت چشم مامان، رفتیم بیمارستان نگاه (ابتدای خ شریعتی)  وقتی خواستیم بیایم بیرون، ما دو تا گیر دادیم که باید بریم پیش این آقاهه (مجسمه های دانشمندانی که پشت سرمون توی عکس هستن). بنده خدا بابا هم مجبور شد این چنتا عکس رو برا دلخوشی ما و تموم شدن نق زدنمون، بندازه. (البته یه نکته رو نباید فراموش کرد و اونم اینکه بابایی همیشه میگه هروقت برا عکس انداختن به امیرعباس میگم بخند، پشیمون میشم. چون همه خنده هاش عکس رو بیشتر خراب میکنه تا قشنگ، خودتون ببینید!!!) ...

چند شب پیش ما با مامان و بابا رفتیم یه فروشگاه اتکا که نزدیک خونه مون بود خرید کنیم. اینجا بود که ما دوتا بازیگوشیمون گرفت و مامان هم چنتا عکس ازمون انداخت: ...

محدثه دختر دایی محمد حدود دو سال از دوقلوها کوچیک تره. این عکس مال آذر امساله و توی خونه باباجون گرفته شده. ماشالله خیلی جفتشون نازن: ...

وقتی با عمو مسعود رفته بودم زورخونه. (آبان 1392) ...

لویزان، بهمن 1392 ...

...